جدول جو
جدول جو

معنی پوش کشان - جستجوی لغت در جدول جو

پوش کشان
(کَ)
دهی از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 12 هزارگزی شمال باختری دورود و هزارگزی باختر راه شوسۀ دورود به بروجرد. جلگه، معتدل. دارای 243 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوزش کنان
تصویر پوزش کنان
در حال پوزش کردن، برای مثال برفتند پوزش کنان نزد شاه / که گر شاه بیند، ببخشد گناه (فردوسی - ۵/۲۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
در حالت کشیدن، کشان کشان، برای مثال کش کشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تف (مولوی - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوش کردن
تصویر پوش کردن
پنهان کردن، ذخیره نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای کشان
تصویر پای کشان
پاکشان، در حال پا کشیدن بر زمین، ویژگی آنکه آهسته و به کندی قدم بردارد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
در حال کشیدن ریش. (یادداشت مؤلف) : پیادگان قاضی وی را ریش کشان به محکمه بردند. (یادداشت مؤلف) :
کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ
ریش کشان دید یکی را به جنگ.
؟
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
در حال کشیدن پا.
- پای کشان آمدن یا رفتن، رفتن با تأنی و بطؤ چنانکه فالج زده ای: رجا گفت...چون دانستم که کار محکم شد و بیعت تو کرده آمد از پس مرگ سلیمان گفتم برخیزید و پیش امیرالمؤمنین شویدکه او بمرد و عهدنامه بازکردم و بر ایشان خواندم و چون به نام عمر بن عبدالعزیز رسیدم هشام بن عبدالملک بانگ کرد و گفت ما او را هرگز بیعت نکنیم گفتم واﷲ که اگر بیعت نکنی سرت بردارم هشام بیامد پای کشان و بیعت کرد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
مرکب جود تیزدست کند
در هزیمت نیاز پای کشد.
مسعودسعد.
آنکه غفلت بر احوال وی غالب... مدهوش و پای کشان میرفت. (کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). احمد خوارزمی گفت مرا از هیبت او قوت از اعضا برفت و برخاستم پای کشان از بارگاه او بیرون آمدم و به استشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم. (ترجمه تاریخ یمینی). مری، پای کشان رفتن... (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ کُ)
صفت بیان حالت از پوزش کردن. در حال پوزش خواستن:
برفتند پوزش کنان پیش شاه
که گر شاه بیند ببخشد گناه.
فردوسی.
همی رفت پوزش کنان پیش او
پر از شرم جان بداندیش او.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
بوش کردن. کوشش کردن: التجرمز، التجرد، پوش کردن در کاری یعنی کوشش. (مجمل اللغه) ، پنهان کردن. ذخیره نهادن:
آن دوره گوش خر سر سیکی فروش دزد
از هر خم عصیری دو دوره پوش کرد
یک یک چو چنبردهلش کرد خار خار
بر یاد بوق میرۀ بوسهل نوش کرد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
در حال کشیدن گوش، آرام و مطیع: جان گوش کشان آمد (آید) دل سوی خوشان آمد (آید) زیرا که بهار آمد رفت (شد) آن دل دیوانه (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موش کشتن
تصویر موش کشتن
کشتن موش. یا کشتن موش در کاری. موشک دوانیدن، فتنه انگیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوش کردن
تصویر پوش کردن
پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزش کنان
تصویر پوزش کنان
در حال پوزش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کشان
تصویر پای کشان
در حال پای کشیدن، یا پای کشان رفتن، پای را کشیدن چون اشخاص فالج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
آهسته براه بردن و کشیدن: (کش کشانش آورید ند آن طرف او فغان برداشت در تشنیع وتف)، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو کشان
تصویر مو کشان
در حال کشیدن موی: (پر و بال ما کمند عشق اوست مو کشانش میکشد تا کوی دوست) (مثنوی. چا. خاور. 3) توضیح این بیت در چا. نیکلسن نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
جلوکشیدن، به نزدیک خود آوردن، بازخواست، حساب و کتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
بر روی دوش گرفتن، کول کردن
فرهنگ گویش مازندرانی